نتایج جستجو برای عبارت :

همسرِ دوم

کتابِ یادت باشد، نیازی به تعریف ندارد‌. بین کتاب‌های روایت‌شده از زندگیِ شهدا، از بین اون‌هایی که امسال خواندم، بهترین بود. زندگی این شهید و همسرش پر بود از شاخصه‌های جوانِ تراز انقلاب. تحصیل و تهذیب و ورزش، همزمان با هم و به احسنِ وجه پیش می‌رفت و هیچ‌کدام مانع از دیگری نمی‌شد. عشق هم که نردبان رسیدن به خدا بود...
روایت کتاب عالی و دقیق و جذاب بود. عجیب هم نبود. همسر شهید، حافظ قرآن (حافظه قوی) و دارای ذوق و احساسِ منحصر به فردی بود. غم و شا
محبّتِ همسرِ شما به
شما، وابسته به عمل شماست. اگر بخواهید محبّتش محفوظ
بماند، باید رفتار خودتان را محبّت برانگیز کنید. بایستی وفاداری کنید، امانت نشان
بدهید، صفا نشان بدهید. توقّعات خود را خیلی بالا نبرید، باید همکاری کنید،
باید اظهار محبّت کنید، اینها محبّت ایجاد می‌کند.

محبّت ورزیدن، سرمایه‌ای است که در اوّل ازدواج، خدا به دختر و پسر هدیه می‌کند.
به یکدیگر محبّت پیدا می‌کنند. این را باید نگه داشت. |link|
از کل خاطرات بچگیم ، یک لالایی عجیب تو ذهنم مونده ، لالایی که در اینده هم یقییا خط اول مادرانه های من خواهد بود:مدینه بود و غوغا بود            اسیرِ دیوِ سرما بودمحمد سر زد از مکه               که او خورشیدِ دلها بودخدیجه همسرِ او بود              زنی خندان و خوش خو بودبرای شادی و غم ها               خدیجه یارِ نیکو بودخدا یک دخترِ زیبا                 به آنها داد لا لا لابه اسمِ فاطمه زهرا               امیدِ مادر و باباعلی دامادِ پیغ
محبّتِ همسرِ شما به
شما، وابسته به عمل شماست. اگر بخواهید محبّتش محفوظ
بماند، باید رفتار خودتان را محبّت برانگیز کنید. بایستی وفاداری کنید، امانت نشان
بدهید، صفا نشان بدهید. توقّعات خود را خیلی بالا نبرید، باید همکاری کنید،
باید اظهار محبّت کنید، اینها محبّت ایجاد می‌کند.

محبّت ورزیدن، سرمایه‌ای است که در اوّل ازدواج، خدا به دختر و پسر هدیه می‌کند.
به یکدیگر محبّت پیدا می‌کنند. این را باید نگه داشت. |link|

یه اعتراف بکنم؟ من وقتی دانشج
اون رستورانی که گفتم رفته بودیم، نزدیک میدان ورودی کهف الشهدا... این هفته دوباره با نسیم‌اینا رفتیم.
مدیر رستوران از شوهرم پرسیده بود: بالای اون کوه چه خبره؟ 
_ قبر شهداست.
_ جدی؟ همیشه برام سوال بود ولی هیچ وقت نرفته بودم.
_ مگر تا به حال کسی که از اونجا اومده باشه نیومده رستورانتون؟
_ نه! شما اولین خانواده هستید.
بار قبل هم یه برقِ نگاهی در چهره یکی از پیشخدمت‌ها تشخیص دادم که معلوم شد بی‌دلیل نیست.
همسرِ من و نسیم بی‌نهایت شوخ اند. باب صحبت ب
شعر‌هایِ شعرای معاصر برایِ من جذابیت بیشتری از شعرهایِ شعرای کهن داشته، شاید بخاطر سخت‌تر بودن درکِ شعر‌هایِ کهن باشد و ملموس‌تر بودن شعر‌هایِ معاصر. به هر حال تو فهرستِ کتاب‌هایی که باید بخوانم، چند عدد کتاب شعر از شعرای مورد علاقه‌ام هم به چشم می‌خورد، اما همیشه ادبیات داستانی را بر شعر ترجیح دادم در خرید. البته یک بار کتابِ شعری خریدم از جناب فریدون مشیری برای همسرِ گُلم، و آن‌هم بخاطرِ علاقه همسرم به فریدون مشیری و البته علاقه من
شعر‌هایِ شعرای معاصر برایِ من جذابیت بیشتری از شعرهایِ شعرای کهن داشته، شاید بخاطر سخت‌تر بودن درکِ شعر‌هایِ کهن باشد و ملموس‌تر بودن شعر‌هایِ معاصر. به هر حال تو فهرستِ کتاب‌هایی که باید بخوانم، چند عدد کتاب شعر از شعرای مورد علاقه‌ام هم به چشم می‌خورد، اما همیشه ادبیات داستانی را بر شعر ترجیح دادم در خرید. البته یک بار کتابِ شعری خریدم از جناب فریدون مشیری برای همسرِ گُلم، و آن‌هم بخاطرِ علاقه همسرم به فریدون مشیری و البته علاقه من
 
گندم از گندم بروید، جو ز جو
کسی به ما همسری کردن یاد نداد
کسی جلوی رویمان همسری نکرد که ما ببینیم و یاد بگیریم
یک مشت بیسواد و بی فرهنگ دورمان را احاطه کردند تا بزرگ شدیم
از گونه ی نگون بختِ ما آنهایی که فرار کردند و در غُربت، زندگیِ جدیدی برگزیدند، توانستند بر این برهوتِ بی فرهنگی سامان ببخشند
و آنهایی که در دامانِ خانواده شان نُضج گرفتند فقط توانستند ادامه دهنده ی این زنجیره ی نامبارک باشند
 
تو اما اگر خواهرِ نازنینم توانستی طرحی نو درب
تولد مامان بود. همه‌چیز خوب پیش رفت. جمع‌مون جمع بود. آقاجان و مامان‌زهرا، خاله فرح و شوهرخاله محترم که پسرخاله مامان هستند، دایی مصطفی و همسر محترمه، رضا و همسر محترمه، مهدی و من و فاطمه‌زهرا و زینب و همسرِ عزیزم که تو گلِ مجلس مجبور شد بره جلسه (درمورد همین روزهای اخیر) 
ضمنا سوپرایز کامل اتفاق می‌افتاد اگر زهرا، عروسمون در گوش مامان تولدش رو تبریک نمی‌گفت! (ضدحال!) مامان اصلا نمی‌دونست که ما حواسمون بوده که تولدشه. ولی بازم نفهمید که م
«٢٢٦»لِلَّذِینَ‌ یُؤْلُونَ‌ مِنْ‌ نِسائِهِمْ‌ تَرَبُّصُ‌ أَرْبَعَةِ‌ أَشْهُرٍ فَإِنْ‌ فاؤُ فَإِنَّ‌ اللّهَ‌ غَفُورٌ رَحِیمٌ‌ براى کسانى که(به قصد آزار همسر،)سوگند مى‌خورند که با زنان خویش نیامیزند،چهار ماه مهلت است.پس اگر(از سوگند خود دست برداشته و به آشتى)برگشتند،(چیزى بر آنها نیست و)خداوند آمرزنده و مهربان است. نکته‌ها: کلمه‌ى«ایلاء»به معناى سوگند خوردن براى ترک آمیزش جنسى است.این کار را بعضى از مردان در زمان جاهلیّت براى د
چان چه باشد که نثار قدم یار کنم
این متاعیست که هر بی سر و پایی دارد
ماه رمضون امسال هم برای من از همون موارد «او می کشد قلاب را » بود
مینویسم تا یادم بمونه  اگه سال دیگه زنده بودم باز  بگم خدایا کرمت رو شکر
دلچسبتر از نوشتن برای من  خوندن خاطراته..
امسال هم ادامه ی همون تقویم پارسال رو پر میکنم و گاهی واقعا لرز تموم بدنم رو میگیره که خدایا چقدر بزرگی
خاطرات امروز زمانی آرزوهای ما بودند و آرزوهای امروز خاطرات میشن
اینروزها دغدغه ی خونه  دارم ا
چند نکته در مورد ازدواج مجدد همسر شهید حججی:
اعراب جاهلی، ازدواج با همسرِ پسرخوانده را زشت می دانستند، به پیامبر وحی شد که ای پیغمبر با همسر پسر خوانده ات(زینب) ازدواج کن پیامبر این را در دل خویش نگه داشت و چیزی نگفت اما آیه نازل شد که ای پیغمبر از اینکه ما زینب را به ازدواج تو در آورده ایم نترس و نگران نباش.
(احزاب'۳۷': تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ؛ از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی!)
امروزه
کارآگاه جمله خودش رو به یاد آورد:
«این ماییم که باید سزای عملش رو کف دستش بگذاریم.»
این جمله‎ای بود که وقتی همسر فرد مال‎‎باخته داشت گریه می‎کرد، بهش گفتم. یادم نمی‎آد تا اون لحظه به کسی قولی داده باشم. اما مظلومیت بیش از حد اون خانم وادارم کرد قول بدم که حتماً این پرونده رو هم مثل بقیه کارهام به انجام برسونم. با این‎که امکان نداشت هیچ کاری رو نیمه تموم گذاشته یا رها کرده باشم.
همین هم باعث شده بود که همکارام همیشه بگن تو با بقیه فرق داری. او
paa 2009: خیلی ناراحت کننده است که این فیلم انقدر مهجور باقی مونده که یه زیرنویس فارسی براش پیدا نمی شه. اگه خواستید دانلود کنید دو زبانه دانلودش بکنید و اونجاهایی که دوبله نشده رو با زیرنویس انگلیسی تماشا بکنید. حیف من دو زبانه اش رو دانلود نکرده بودم :( دوبله فارسیش خوبه. طنزش قشنگ دراومده. این فیلمو قبلا تو تلویزیون دیده بودیم و تماشاش یه جور خاطره بازی بود. حالا داستانش: دو نفر عاشق هم می شن و دختر باردار می شه؛ پسر بچه رو نمی خواد و دلش می خواد
ازدواج ایثارگرانه (ترحمی)
- جوان گفت: دانشجوی مقطع دکتری هستم. قصد دارم تا آخر ادامه دهم. عضو هیئت علمی دانشگاه خواهم شد. چند ماه است برادر بزرگترم وفات کرده. همسرش مانده با یک طفل خردسال.من در فکر ازدواجم. کسی از آشنایان پیشنهاد کرده که با همسر برادرم، که هم‌سن من است، ازدواج کنم. موضوع با پدر و مادرم مطرح شد. ایشان با اینکه دلشان می‌خواهد من با دوشیزه ازدواج کنم، اما برای مصلحت؛ که نوه‌شان سرپرست‌دار شود و عروس بیوه‌شان سامان بگیرد، این از
آقا معلم، سلام...
اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.
بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.
دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم
بیست و چهارم بهمن ماهِ سال یک هزار و سیصد و فلان
/ یا هـو /
 
نارگل خانم؛ زیبای جان. عزیزِ من.
حرف زیادی ندارم، فقط خواستم بگویم همه اش بخاطر خودت بود. بخاطر خودت بود که گفتم نرو، کنار منِ بخت برگشته بمان. که شاید بتوانم برایت کاری کنم، نشانت بدهم که وفاداری به حرف نیست. وفاداری جان دارد، زنده است، نفس میکشد، دست های گرمی دارد و تعریف از خودت نباشد اما "گاهی میتواند کاری کند که خستگی هایت را در آغوشش از یاد ببری".
الهی برای نگاه غصه دارت بمیرم، هیچ
«اعترافات یک مادر » داستان زندگی عاشقانه ای است که هر چند با عشق و دلدادگی دو دانشجوی جوان آغاز می شود و در یک زندگی و خانه و کاشانه ی رویایی نشو و نما می کند ، اما در بستر پیچیدگی های روزمره ی زندگی و خصوصیات اخلاقی ویرانگر به خزانی زودرس گرفتار می گردد ...
«ما در ساختن رابطه مان مرحله ی گفت‌وگو را از قلم  انداخته و یکباره جسته بودیم سمت عشق بازی و وقتی خودمان را با مسئله ی ازدواج و بارداری مواجه دیدیم ، فهمیدن اینکه هیچ چیز مشترکی نداریم ، تقر
«اعترافات یک مادر » داستان زندگی عاشقانه ای است که هر چند با عشق و دلدادگی دو دانشجوی جوان آغاز می شود و در یک زندگی و خانه و کاشانه ی رویایی نشو و نما می کند ، اما در بستر پیچیدگی های روزمره ی زندگی و خصوصیات اخلاقی ویرانگر به خزانی زودرس گرفتار می گردد ...
«ما در ساختن رابطه مان مرحله ی گفت‌وگو را از قلم  انداخته و یکباره جسته بودیم سمت عشق بازی و وقتی خودمان را با مسئله ی ازدواج و بارداری مواجه دیدیم ، فهمیدن اینکه هیچ چیز مشترکی نداریم ، تقر
❓آیا این درسته که میگن همسر هر کسی از قبل براش تعیین شده و ما توی این زمینه حق انتخاب نداریم؟
پاسخ 
➕ نه تنها در موردِ همسرگزینی، که در موردِ هر کاری حتی مثلا زیارت، این سوال مطرحه که آیا "قسمت" است یا "همت"؟!! مثلا در موردِ زیارت، همیشه بحث سرِ اینه که رفتن به زیارت، همتِ خودمه یا قسمتی است که از جانب خدا و اهلبیت نصیبِ من شده؟ 
تعبیر من اینه که تا "همتِ خودِ من" نباشه هیییچ قسمتی رقم نخواهد خورد. من بشینم توی خونه م و نرم ویزا و پاسپورت بگیرم و
هوس زن گرفتن به‌سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالیِ خانواده‌ی همسرم پایین‌تر از خانواده‌ی خودم باشد، تا بتوانم زندگیِ بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رییسم رسید، چون به صرفِ نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رییس من «عاصم» است، اما کارمندان به او می‌گویند «عاصم جورابی!»
سرِ ساعت به رستوران رفتم. رییس تا مرا دید گفت: «چون جوانِ خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی، می‌خوام نصیحتت کنم». 
«عشق» چیست؟!
این عشق از آن کلمه­‌هایی است که راجع به آن خیلی صحبت شده ­است.از ابتدای دنیا که بشر، خط و بیان را آموخته، از «عشق» صحبت کرده تا کنون.واقعا این عشق چیست؟ و چه مشخصه‌­ای دارد؟عاشق و معشوق کیست؟
سرِ آن ندارم که در این زمانِ کوتاه راجع به این همه مطلب حرف بزنم. فقط می­خواهم بابی را باز کنم که همه­ راجع به آن فکر کنیم.اگر فرض بفرمایید که به یکی بگویید من ورزشکارم، متناسب با ورزشی که می­‌کند، رفتارِ بدنش شکل می­‌گیرد.بگوییم روز است. ر
با محیاو معصومه داریم از گیلاس های به قول خودشان وطنی می خوریم و دخترهای خانه هم تند به تند هرچه که دارند و ندارند را با آخرین حد مهربانی مقابلمان می گذارند. معصومه مرتب جویای حالم است و محیا سرش در خانه می جنبد. یادم می افتد که چطور در این جاده پرپیچ و خم چشم هایم پیچید و دل و روده ام پیچید و سرم پیچید و حالم ... فکرش هم حالم را بدتر می کند. سعی می کنم خوب باشم.  
در اتاقی کوچک نشسته ایم و تا میزبان می آید دست از خوردن می کشیم و ریز می خندیم. آسنا پیش
بر روی زمین و آسمانها و کرات  در بین مناجات برای حاجات  زیباتر از این جمله ندیده است کسی بر خاتم انبیاء
محمّد صلوات
از ازل بر همه ذرات جهان تا عَرصات رسد از آبروی
آلِ محمّد برکات وه چه بدبخت وسیه روست هرآنکس که زِ جهل
بشنود نام محمّد نفرستد صلوات
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور
مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات
دل با صلوات مَحرم راز شود سیمرغ شود بلند
پرواز شود فرمود : پیامبر که با هر صلوات  درهای
اجابت
در خانواده ی ما درس خواندن جزء لاینفکِ زندگی بود. تا زمانی که در دروس نمره ی خوب را به دست می آوردی، مشکلی نبود. 
هر چقدر به دبیرستان نزدیک تر میشدم، و چشم هایم بیشتر باز میشد و دنیایم را با دیدِ جدید میدیدم، بیشتر عوض میشدم. دیگر نه درس، بلکه حواشیِ مدرسه و دوستان و آن جوّ برایم در اولویت بود. برای کسی که پایین ترین نمره اش 18 بوده، معلوم است که گرفتن 12، خیلی کم است. (به لطفِ مامان و حضورِ همیشه اش در مدرسه، کادرِ دفتر از نمره ام خبردار شدند. و معا
گاهی به دلیل اینکه از این طرف و آن طرف از اهمیت خانواده شنیده ام اینکه با خانواده ها باشید.باهم حرف بزنید.پدر و مادر فلان.پدر و مادر بهمان.اگر به پدر و مادر احترام بگذارید در بست بهشت.پدر و مادر بهشت و جهنم توست.
با اینکه بجز در محضر خانواده هم جایی دیگر حضور ندارم ولی همه این حرف ها باعث میشود که بگویم آره.نذار فرصت ها از دست بروند میروم کنارشان مینشینم و طبق معمول چای میاورم و گوشه یکی از کارهای خانه را می گیرم.خواهرانم همیشه خدا از قبل چترشان
بالاخره بعد از چند روز پرکار اومدم که بنویسم..خب گفتم که صب من دیگه باز عالی بودم..اونام بیدار شدن..باز هم کش دادنِ شوخیها از خروپفو ما نتونستیم بخوابیمو...که همسری گفت حالا دیگه تا ظهر خوابیدید..خب همسر من بسیار آرومه،خیلیی به ندرت بهش برمیخوره،درون محکمی داره،ولی رکه و کاملا خودش و خونسرد..منم خوب بودم و صبحِ خوشگلم خوشگل مونده بود،لحظه شماری میکردم صبحانه بخوریمو بریم وسط درختا و خونه ها توی فصل مورد علاقه م..منتظر بودم گلی بیادو صبحانه رو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها